Presentation is loading. Please wait.

Presentation is loading. Please wait.

پسربچه و درخت سیب ( همراه صدا ) يكی نبود يكی نبود يكی بود... در روزگاران قديم درخت سيب تنومندي بود... با...

Similar presentations


Presentation on theme: "پسربچه و درخت سیب ( همراه صدا ) يكی نبود يكی نبود يكی بود... در روزگاران قديم درخت سيب تنومندي بود... با..."— Presentation transcript:

1

2 پسربچه و درخت سیب ( همراه صدا )

3 يكی نبود يكی نبود يكی بود... در روزگاران قديم درخت سيب تنومندي بود... با...

4 ......... پسر بچه كوچكي

5 این پسر بچه... این پسر بچه... خیلی دوست داشت خیلی دوست داشت با اين درخت سيب مدام بازي كند... از تنه اش بالا رود از سيبهايش بچيند و بخورد و در سايه اش بخوابد

6 زمان گذشت... زمان گذشت... پسر بچه بزرگتر شد و به درخت بي اعتنا ديگر دوست نداشت با او بازي كند............ اما روزي دوباره به سراغ درخت آمد

7 درخت سيب درخت سيب به پسر گفت : به پسر گفت : « های... بيا و با من بيا و با من بازي كن... » بازي كن... »

8 پسر جواب داد : « من كه ديگر بچه نيستم كه بخواهم با درخت سيب بازي كنم....» بازي كنم....» « به دنبال سرگرمي هائی بهتر هستم بهتر هستم و براي خريدن آنها پول لازم دارم. »

9 درخت گفت: « پول ندارم من ولي تو مي تواني سيب هاي مرا بچيني سيب هاي مرا بچينيبفروشي و پول بدست آوري. »

10 پسر تمام سيب های درخت را چيد و رفت پسر تمام سيب های درخت را چيد و رفت سيبها را فروخت و آنچه را که نياز داشت خريد و.......... درخت را باز فراموش کرد... و پيشش نيامد.. و درخت دوباره غمگين شد.....

11 مدتها گذشت و پسر مبدل به مرد جوانی شد و با اضطراب سراغ درخت آمد... « چرا غمگینی ؟ » درخت از او پرسید : « بیا و در سایه ام بنشین بدون تو خیلی احساس تنهائی می کنم... » خیلی احساس تنهائی می کنم... »

12 پسر ( مرد جوان ) جواب داد : « فرصت کافی ندارم... باید برای خانواده ام تلاش کنم.. باید برایشان خانه ای بسازم... نیاز به سرمایه دارم...»

13 درخت گفت : « سرمایه ای برای کمک ندارم... تو می توانی با شاخه هایم و تنه ام... برای خودت خانه بسازی... »

14 پسر خوشحال شد...... و تمام شاخه ها و تنه ی درخت را برید

15 و با آنها... خانه ای برای خودش ساخت...

16 دوباره درخت تنها ماند...... و پسر بر نگشت...... زمانی طولانی بسر آمد......

17 پس از سالیان دراز... پس از سالیان دراز... در حالی برگشت که پیر بود و... غمگین و... خسته و... تنها...

18 درخت از او پرسید : درخت از او پرسید : « چرا غمگینی ؟ ای کاش می توانستم... کمکت کنم..

19 …. اما دیگر.... نه سیب دارم.... نه شاخه و تنه حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو... هیچ چیز برای بخشیدن ندارم... » بخشیدن ندارم... »

20 پسر ( پیر مرد ) درجواب گفت : « خسته ام از این زندگی و تنها هم....

21 فقط نیازمند بودن با تو ام... آیا می توانم کنارت بنشینم ؟ ».....

22 پسر ( پیر مرد ) پسر ( پیر مرد ) کنار درخت نشست........ با هم بودند به سالیان و به سالیان در لحظه های شادی و اندوه...

23 آن پسر آیا بی رحم و خود خواه بود ؟؟؟ آن پسر آیا بی رحم و خود خواه بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

24 نه... نه... ما همه شبیه او هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم... ؟؟؟

25 درخت همان والدین ماست تا کوچکیم... دوست داریم با آنها بازی کنیم... تنهایشان می گذاریم بعد... و زمانی بسویشان برمی گردیم که نیازمند هستیم یا گرفتار

26 برای والدین خود وقت نمی گذاریم... به این مهم توجه نمی کنیم که : پدر و مادر ها همیشه به ما همه چیز می دهند تا شاد مان کنند و مشکلاتمان را حل...... و تنها چیزی که در عوض می خواهند اینکه... *** تنهایشان نگذاریم *** *** تنهایشان نگذاریم ***

27 به والدین خود عشق بورزید به والدین خود عشق بورزید فراموششان نکنید فراموششان نکنید برایشان زمان اختصاص دهید همراهی شان کنید شادی آنها شما را شاد دیدن است شما را شاد دیدن است گرامی بداریدشان و ترکشان نکنید

28 هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد ولی پدر و مادر را فقط یکبار برای نشان دادن احترام خود به والدینان این فایل را برای تمام دوستانتان بفرستید

29 شما مي توانيد منتظر بمانيد تا موسيقي تمام شود از برنامه خارج شويد Esc يا با فشار دادن I L ove W alking I n ‏T he R ain B ecause N obody C an S ee M y T ears ! با تشكر از همراهي تان جواد شريفيان 9/3/85j_sharifian22@yahoo.comhttp://mehrbaan.blogfa.comhttp://groups.yahoo.com/group/starsinlove5


Download ppt "پسربچه و درخت سیب ( همراه صدا ) يكی نبود يكی نبود يكی بود... در روزگاران قديم درخت سيب تنومندي بود... با..."

Similar presentations


Ads by Google