Download presentation
Presentation is loading. Please wait.
Published byGeorgina Florence Peters Modified over 9 years ago
1
1
2
و به نستعين إنّه خيرُ ناصرٍ و معين
3
هو الله رب العالمين مكاتب روانشناسي
4
مكتبکنشگرايي
5
5 كنش گراها به مطالعه اينكه ذهن چه مي كند، پرداختند نه اينكه از چه چيزي تشكيل مي يابد. به جاي عوامل ساخت ذهن، به كنش و عملكرد ذهن پرداختند.
6
6 كنشگرايي بيشتر از چارلز داروين، (1809- 1882)، و گالتون (1911 - 1822)، نخستين رفتارشناسان حيوان متأثر گرديد. كتاب اصل انواع داروين (1859)، تأثير زيادي بر مجامع روشنفكري بويژه روانشناسي گذاشت. اين فكر كه موجودات زنده به مرور زمان تغيير ميكنند، ريشه آن به قرن پنجم قبل از ميلاد برميگردد. پدر بزرگ داروين و گالتون، منشأ كليه حيوانات خونگرم را موجود واحدي ميدانستند.
7
7 لامارك، بر تغيير شكل بدن حيوان از طريق تلاش ارگانيسم براي تطبيق خويش با محيط تأكيد مي ورزيد. فسيل ها و استخوان هاي كشف شده از حيواناتي كه قبلا مي زيسته و هم اكنون ناپديد شده اند و انواع ديگري از موجودات و أشكال تازه اي از حيات، اين فكر را تقويت مي نمود كه اشكال حيات ثابت نيست، و دستخوش تغيير و تبديل مي باشد و تمام طبيعت احتمالاً نتيجه تغييري پيوسته است.
9
9 داروين معتقد بود، اين تغييرپذيري ، خودبهخودي و تابع توارث است. نتيجه انتخاب طبيعي در طبيعت، بقاء اُرگانيسمهايي است كه بهترين سازگاري و انطباق را با محيط زيست خود دارند. ارگانيسمهايي كه چنين نيستند، از بين ميروند. او بهوجود تنازع دائمي براي بقا در طبيعت، اعتقاد داشت و ميگفت ارگانيسمهايي كه باقي ميمانند سازگاري موفقيتآميزي با مشكلات محيط برقرار ميسازند. اين ارگانيسمها، مهارتها يا امتيازاتي را كه به آنها اجازه بقا داده است، به فرزندان خويش منتقل ميكنند و چون تغيير، قانون ديگري از وراثت است، لاجرم فرزندان بين خود اختلاف نشان خواهند داد، برخي از فرزندان، تواناييها بهدست ميآورند و رشد ميدهند كه از تواناييهاي والدين آنها، براي بقا سودمندتر است، اين خصوصيات براي بقاء به كار ميرود و در جريان آن نسلها ممكن است تغييرات بزرگي در شكلشان بوجود آيد.
11
انتخاب طبيعي + تجربه حيوان = نسل بعدي نظريه داروين بر روانشناسي علمي، به صورتي كه هم اكنون وجود دارد، تأثير به سزايي داشته است. اول اين كه، نظريه تكامل با اين اعتقاد كه پيوستگي بنيادي در كنش ذهني انسان و حيوان وجود دارد، اين سؤال را مطرح كرد، كه اگر ذهن انسان تكامل يافته ذهن هاي ابتدايي تر است، پس ممكن است شباهت هايي بين ذهن انسان و حيوان وجود داشته باشد.
12
12 ثانياً، نظريه داروين، هدف روانشناسي را تغيير داد. محور توجه ساختگرايان، تحليل محتواي آگاهي و تعيين عناصر ذهني بود، كه جاي خود را به كنشهايي داد كه ممكن است توسط آگاهي بهخدمت گرفته شوند. سومين تأثير داروين بر تفاوتهاي فردي بود، بدينمعنا، اگر هر نسلي شبيه نسلهاي پيشين خود ميبود، تكامل بههيچ وجه امكان تحقق نداشت. از اينرو، تغيير، عنصر مهمي براي هرگونه نظريه تكاملي بوده است.
13
13 گالتون بر تفاوت هاي فردي تكيه مي كرد، و نبوغ را بيشتر ارثي مي دانست تا محيطي، امكانات و تعليم. به آمار اهميت فوق العاده اي مي داد، لذا براي كمي سازي داده هاي شناختي تلاش وافري داشت، قائل به تصوير ذهني بود و معتقد بود، كه برخي تصويرهاي ذهني مبهم و ناواضح دارند بر خلاف كودكان و زنان كه تصويرهاي ذهني واضح، روشن و جزئي دارند.
14
روانشناسي حيواني قبل از داروين، حيوانات را موجوداتي خودكار و بدون روح كه هيچ شباهتي با انسان ندارند تلقي ميشدند، اما با نظريه تكاملي داروين مبني بر پيوستگي بين ذهن حيوان و انسان، روانشناسي حيواني را در كانون توجه كنشگراها قرار داد. داروين در كتاب تظاهر هيجانات در انسان و حيوان اظهار ميدارد، كه رفتار هيجاني در انسانها ميراث رفتاري است كه زماني براي حيوانات مفيد بوده، اما ديگر هيچگونه كاربرد و فايدهاي ندارد
15
15 تكامل و بقاي شايستهترينها در ايالات متحده پيش از آنكه اسپنسر (1903 - 1820)، شهره شود، علاقه به نظريه داروين شديد بود. انديشه تكامل در آمريكا سريعتر و جامعتر از هر جاي ديگر، از جمله انگلستان، زادگاه اين نظريه، پذيرفته شده بود. اسپنسر كاربردهاي تكامل را در مورد تجربه و معرفت انساني متذكر شد و ادعا داشت كه تحول در همه جنبههاي جهان، از جمله شخصيت انسان و نهادهاي اجتماعي، جنبه تكاملي دارد و منطبق با اصل بقاي شايستهترينها (بقاي انسب) است. ديدگاه آرمانشهري اسپنسر استدلال ميكرد كه از طريق بقاي شايستهترينها، تنها بهترينترها ادامه حيات ميدهند. مردم و سازمانها براي تحول خود و جامعهشان بايد به حال خود رها شوند، تا به طريقي كه خود برميگزينند، عمل كنند، درست به همان نحو كه انواع موجودات زنده براي تكامل در طبيعت به حال خود رها شدهاند. در اين ديدگاه، افراد، حرفهها، يا نهادهايي كه نتوانند با محيط انطباق حاصل كنند، براي ادامه حيات ناشايستهاند و بهخاطر بهبود جامعه بهعنوان يك كل بايد محو يا منقرض شوند. اگر دولت به حمايت از فقرا و ضعفاء ادامه دهد، آنان به حيات خود ادامه ميدهند و در نهايت جامعه را تضعيف ميكنند و اين تخطي از نخستين قانون طبيعت است كه ميگويد فقط شايستهترينها ادامه حيات خواهند داد. اسپنسر اعلام كرد با تضمين اينكه فقط، قويترينها، بايد باقي بمانند، جامعه انساني ميتواند خود را بهبود بخشد و سرانجام به وضعيتي از كمال انساني و اجتماعي دست يابد.
16
اين پيام با منش فرديتگرايي آمريكايي كاملاً سازگار بود و عبارتهاي بقاي شايستهترينها و تلاش براي حفظ وجود، جزئي از شعور ملي شد. آمريكاييها، بر اساس تجارب روزانه خود، همه چيز را در بقاي شايستهترينها ميدانستند. زمين آزادانه در اختيار كساني قرار ميگرفت كه با جرئت و زيرك بودند و ميتوانستند معاش خود را از آن تأمين كنند. اصول انتخاب طبيعي در زندگي روزمره كاملاً نمايان بود، بهويژه در حاشيههاي غربي، جايي كه موفقيت و بعضي وقتها بقاء به توانايي فرد در كنار آمدن با نيازهاي محيط غالبا خصمانه وابسته بود. آنان كه نميتوانستند خود را سازگار كنند، محكوم به فنا بودند.
18
18 جو حاكم برجامعه آمريكا در اوايل قرن بيستم، كه با خُلق وخوي آمريكايي سازگار بود، سبب تمايل آمريكايي ها به نظريه تكامل گرايي و كنش گرايي، گرديد. و آن در واقع، انتخاب طبيعي و بقاي أصلح در تنازع بقاء بود. و آن در گرو، موفقيت و گاهي بقاي انسان ها بر انطباق بهتر با توقعات محيط مبتني بود.
19
19 ويليام جيمز ( 1842- 1910 ) ، علي رغم اين كه روانشناسي را علم مفيدي نمي دانست، و آن را توضيح واضحات مي دانست، اما به واسطه ديدگاهش، يعني " مطالعه انسان از جهت همسازي وي با محيط " پايه كنش گرايي آمريكا شد.
20
20 استانلي هال (1844- 1924)، علاقه وافري به نظريه تكامل داشت، تحقيقاتش بيشتر به روانشناسي تربيتي كمك كرد تا به روانشناسي تجربي. تحقيقات او بيشتر در زمينه كودك بود و عقيده داشت كه رشد كودك، طي مراحلي صورت ميگيرد كه مشابه مراحل رشد و تكامل نسل انسان است.
21
روانشناسي كاتل (1860- 1944) ، بيشتر بر توانايي هاي انساني در ارتباط است تا محتواي آگاهي، پژوهش هاي كتل با پژوهش در مورد زمان واكنش، روانشناسي تفاوت هاي فردي، ادراك، تداعي و آزمون هاي رواني، توانسته بر روانشناسي تاثير بگذارد. تأثير كاتل در پيشرفت آزمون هاي رواني، بويژه از طريق دانشجويش، ثوراندايك كه در روانشناسي آمريكا نقش رهبري داشت، احساس گرديد.
22
22 تأسيس مكتب كنش گرايي كنش گرايي بيشتر به عمل و فرآيندهاي پديده آگاهي علاقمند است تا به ساخت آن، و هدف فرآيندهاي رواني براي موجود زنده، تلاش مداوم براي تطبيق با محيط است.
24
24 جانديويي (1859- 1952)، با حمله به ذرهگرايي، عنصرگرايي و محرك وپاسخ، معتقد است كه موضوع ويژه روانشناسي، مطالعه كل ارگانيسم در رابطه با محيط آن است. بهاعتقاد ديويي، رفتار نميتواند از نظر ساختمان و تركيباتش، مطرح شود، بلكه بهتر است در قالب معنايش براي ارگانيسم و در انطباق با محيط مورد مطالعه قرار گيرد. بهعقيده وي، آگاهي و كنش براي بقاء پيشرفت كل ارگانيسم در خدمت قرار ميگيرند و كنش هماهنگي كامل ارگانيسم در جهت انجام هدفي است كه بقاء نام دارد، بنابراين، روانشناسي كنشي، مطالعه ارگانيسم "در عمل" است. براي او تفكر و يادگيري، يعني فرآيندهاي روانشناختي انسان، از اهميت بيشتر و برتري در انطباق با زندگي برخوردار است. تفكر از نظر وي ابزاري است كه وسيله انسان براي تحقق توقعات زندگي به كار ميرود و انسان بهمنظور زندگي فكر ميكند. ديويي عقيده دارد كه تلاش براي بقاء و ابزاري است در فرآيند همسازي. از آنجا كه زندگي عبارت از يادگيري است، او به مسأله يادگيري بعنوان مهمترين مسأله روانشناسي مينگرد.
26
آنجل (1869- 1949) ، معتقد است، كه كنش اصلي آگاهي، اصلاح فعاليت هاي انطباقي ارگانيسم است و اين كه روانشناسي، بايد چگونگي كمك ذهن به اين همسازي ارگانيسم با محيط را مورد مطالعه قرار دهد.
27
وودورث (1869- 1962)، عقيده داشت، در تلاش براي توضيح رفتار، علاوه بر در نظر گرفتن محرك و پاسخ، مهمترين عنصر، يعني خود ارگانيسم زنده، نبايد مورد غفلت قرار گيرد. روانشناسي بايد خود ارگانيسم را بهعنوان چيزي كه بين محرك و پاسخ نقش دارد، در نظر بگيرد. در نتيجه، موضوع روانشناسي بايد هم آگاهي باشد و هم رفتار. محرك خارجي و پاسخ آشكار، بوسيله مشاهده عيني رفتار، شناخته و كشف ميشوند، اما آگاهي از رخدادهاي درون ارگانيسم تنها از خلال دروننگري، صورت ميگيرد.
28
موضوع روانشناسي كنشي ويليام جيمز، روانشناسي را " علم زندگي رواني، علم پديده هاي رواني و شرايط آنها " مي داند. منظور از پديده و شرايط اين است، كه نخست موضوع روانشناسي بايد در تجربه بي واسطه انسان يافت و پديدار شود. ديگر اين كه جسم بويژه مغز، در حيات رواني داراي اهميت است. موضوع روانشناسي كنشي ويليام جيمز، روانشناسي را " علم زندگي رواني، علم پديده هاي رواني و شرايط آنها " مي داند. منظور از پديده و شرايط اين است، كه نخست موضوع روانشناسي بايد در تجربه بي واسطه انسان يافت و پديدار شود. ديگر اين كه جسم بويژه مغز، در حيات رواني داراي اهميت است.
29
شرائط آگاهي: 1)تجزيه ناپذير است. 2) جرياني مداوم و در حال تغيير است. 3) ذهن مستمر و متصل است. 4) ذهن انتخابگر است.
30
جيمز آگاهي را جرياني تجزيهناپذير ميدانست، كه سعي در تجزيه آن به معني تحريف آن خواهد بود. آگاهي جرياني است كه هميشه در حال تغيير است. از اين رو هيچكس نميتواند حالتي يا فكري را دقيقاً دو بار داشته باشد. جيمز، ذهن را نيز مستمر و متصل ميدانست و معتقد بود كه شكاف عميقي در جريان آگاهي ذهني وجود ندارد. جيمز ذهن را انتخابگر ميدانست. يعني، ذهن از ميان محركات بسياري كه در معرض آنها قرار گرفته است، دست به انتخاب ميزند. برخي را كنار ميگذارد و برخي ديگر را با هم تركيب يا از هم جدا ميكند و برخي را هم برميگزيند. جيمز بر غايت و قصد آگاهي تأكيد كرده است. غايت و قصد يا كنش آگاهي اين است، كه انسان را قادر به انتخاب بهتر سازد و از اين طريق او را با محيطش همساز و منطبق كند. از اين جهت جيمز بين آگاهي و عادت فرق ميگذارد. عادت را غير ارادي و ناآگاهانه ميداند. هنگامي كه ارگانيسم با مسأله جديدي روبروست و نياز به شيوه تازهاي از همسازي دارد، آگاهي وارد عمل ميشود. 30
31
آنجل به سه بينش كنش گرايي اشاره مي كند : 1 - روانشناسي كنشي، روانشناسي اعمال ذهني است. وظيفه كنش گرايي، كشف چگونگي عمل فرآيند رواني، نوع عمل و شرايط بروز و ظهور آن است. 2 - كنش گرايي عبارت از روانشناسي فوايد و كاربرد هاي اساسي آگاهي است. آن آگاهي كه از ديد سودمند بودن و فايده به آن مي نگرند، در خدمت غايت و قصدي است. يعني، آگاهي بين نيازهاي ارگانيسم و تقاضاهاي محيط واسطه مي شود. 3 - روانشناسي كنشي، عبارت است از روانشناسي پسيكوفيزيك، كه به مجموعه روابط بين ارگانيسم و محيط مربوط مي شود. بنابراين، كنش گرايي شامل كليه كنش هاي ذهن و جسم است. كنش گرايي نوعي ارتباط دروني بين جنبه رواني و جنبه جسماني فرض مي كند.
32
روشهای کنشگرایی از آنجا که روانشناسی با آگاهی بیواسطه و کاملا شخصی سروکار دارد، ابزار اصلی آن در تحقیق دروننگری است. و چون آگاهی نزد پیروان این مکتب قابل تجزیه نیست، شکل دروننگری نمیتواند از نوع دروننگری وونت و تیچنر باشد.
33
درون نگری جیمز جیمز دروننگری را گرفتن یک لحظه از زندگی واقعی – آنطور که میگذرد- یا ثابت نگهداشتن و گزارش حادثهای زودگذر – آنچنان که در شکل طبیعیش رخ میدهد – میدانست. دروننگری وی آزمایشگاهی نبود که بهکمک ابزارها انجام شود بلکه توقف سریع و مطمئن تأثری بود که توسط مشاهدهگری حساس و چابک صورت میگرفت. 33
34
مصلحتگرایی جیمز در سطحی بالاتر از روشهای مخصوص، بر ارزش روانشناسی مصلحتگرایی، تأکید میورزید. اساس فکر مصلحتگرایی این است که روایی یک فکر یا یک شناخت باید از طریق نتایجش سنجیده شود. به عبارتی، هر چه در عمل مفید اُفتد، حقیقت است.
35
35 اعمال ذهنی میتواند به طور عینی و یا درون ذهنی مورد مشاهده قرار گیرد. مشاهده عینی به درک اعمال ذهنی دیگران تا جایی که در رفتار آنان انعکاس مییابد، مربوط میشود. مشاهده درون ذهنی، غالبا دروننگری نامیده میشود و در گذشته تنها شیوه شناخت تلقی میشد، که متفاوت از شیوه ادراک حوادث خارجی است.
36
محاسن و معایب روش دروننگری 1- دروننگری، معلومات محرمانهتر، خالصانهتر و فراگیرتری از رخدادهای روانی به دست میدهد. برخی از رخدادهای روانی نمیتواند بصورت عینی مشاهده شود. مثلا ممکن است از رفتار فردی مطمئن شویم که مشغول فکر کردن است. اما نمیدانیم که راجع به چه چیز، فکر میکند. در صورتی که خود فرد میداند که در حال فکر کردن است و از موضوع آن آگاه است.
37
37 2- مشاهدات ذهنی، نسبتا دشوار است، بسیاری از أعمال رخدادهای سریع التغییر و پیچیده ای هستند. که تحلیل و درک جامع و کاملشان مشکل است. از آنجا که ذهن ما معمولا با امور عینی در ارتباط بوده است، در جهت قطع این ارتباط و دروننگر شدن با مشکلات زیادی مواجه میگردد.
38
38 عدم سنجش مشاهده درونی 3- غالبا اعتبار مشاهده درونی نمیتواند سنجیده شود. وقتی گزارش بر حسب تصویر بصری فکر از آزمودنی ارائه میشود، تا زمانی که این رخداد ذهنی خاص تنها قابل مشاهده آن شخص باشد، عملا هیچ دلیلی موافق یا مخالف این اظهار نظر وجود نخواهد داشت.
39
4- طبعاً کاربرد روش ذهنی منحصر به آزمون شوندگان، آموزش دیده و ماهر است. بنابراین نسبت به حیوانات، کودکان و مجانین بایست بر روش های عینی تکیه کرد.
40
40 نقد و بررسي مكتب كنشگرايي 1- گالتون به عامل وراثت، تفاوتهاي فردي، آمار و كميكردن دادههاي روانشناختي اهتمام داشت، و درباره موضوعاتي نظير، نبوغ ارثي، تنوع تداعيها، زمان واكنش، زمان لازم جهت برقراري تداعي و غيره به تحقيق پرداخت. او به ابداع برخي از آزمونهاي رواني، ابزارهاي اندازهگيري حواس، پرسشنامه روانشناختي جهت تصاوير ذهني و زمانسنج براي تداعي، همت گماشت. در حاليكه، عامل وراثت، تأثير قابل توجهي در ساختار رواني انسان دارد، ولي نبايد در بها دادن به آن مبالغه كرد و نقش محيط را ناديده انگاشت.
41
41 2- داروين در كتاب تظاهر هيجانات در انسان و حيوان اظهار ميدارد، كه رفتار هيجاني در انسانها ميراث رفتاري است كه زماني براي حيوانات مفيد بوده، اما ديگر هيچگونه كاربرد و فايدهاي ندارد. اينكه تظاهراتي، نظير عصباني شدن و دندان نشاندادن، ميراثي است كه از حيوانات به انسان به ارث رسيده است و ديگر براي حيوانات مفيد نبوده است. در حاليكه، اگر نظريه داروين درست بود، طبق قانون انطباق ارگانيسم با محيط زندگي، اينگونه عادات در انسان ديده نشود. مضافاً براين، از كجا كه اين عادات ارثي از اجداد حيواني به انسان منتقل شده باشد؟ و از كجا كه اين هم از ابزارهاي دفاعي انسان در بعضي از شرايط حياتي او نباشد. به چه دليلي، نشان دادن و فشردن دندانها روي هم، براي بيرون راندن رقيب از صحنه يا ترساندن او باشد. بهرحال، جهات اشتراك را نميتوان دليل وراثت دانست.
42
42 اينكه انواع موجود زنده بهمنظور بقا تلاش ميكنند. اگر منظور اين است كه موجود زنده در اين تلاش از يك هدفمندي آگاهانه برخوردار است، بايد گفت كه پذيرش آن درباره نباتات و يا لااقل بعضي از حيوانات، بسيار مشكل است و حتي ميتوان آن را نفي كرد. اگر منظور اين است كه كنشها در موجودات زنده در جريان بقاي آنهاست، خواه بطور آگاهانه يا به درجهاي ضعيفتر و خواه بدون آگاهي مثل آنچه در نباتات و بعضي از حيوانات صورت ميگيرد، ميتوان آن را پذيرفت.
43
43 ويليام جيمز ديدگاهش، مطالعه انسان از جهت همسازي با محيط كه پايه تفكر كنشگرايي آمريكايي شد. كنش آگاهي چيزي جز هدايت ارگانيسم به جانب اهدافي كه براي بقا لازم است، نيست. وي صريحا روانشناسي را بهعنوان علم طبيعي و بويژه به عنوان علم زيستي مطرح ميكند و بر جنبه غير عقلاني بودن، طبيعت انسان تكيه ميكند و انسان را بههيچ وجه مخلوقي صرفا عقلاني بهحساب نميآورد و ميگويد باورهايمان تحت تأثير عوامل هيجاني است. نكاتي چند در مورد گفتههاي جيمز وجود دارد كه به آنها ميپردازيم:
44
الف) مطالعه انسان از جهت همسازي با محيط، مطالعه ناقصي است و قادر نيست تمام ابعاد انسان را مورد مطالعه قرار دهد، بلكه ممكن است تنها در بعد زيستي (مادي) به بررسي و پژوهش بپردازد. رفتارهاي إرادي انسان تنها در اين جهت قابل ارائه نيست. انسان گاه محيط را تغيير داده و بر آن ميشورد و خود را در معرض خطر قرار ميدهد و حتي براي رسيدن به كمال و قرب خدا، حيات مادياش را در اين راه فدا ميكند.
45
مراتب مختلف آگاهي اگر كنش آگاهي را فقط هدايت ارگانيسم در جهت اهداف بقا بدانيم، يك تنگنظري بيش نيست و حال آنكه، انسان از مراتب مختلف آگاهي، از جمله آگاهيهاي حسي، خيالي و عقلاني برخوردار است و نه تنها بر محيط خود آگاه است بلكه ميتواند در اطراف آن جستجو و به سؤالات اساسي درباره جهان پاسخ بگويد و درضمن ميتواند، آگاهي خود را از محدوده عالم ماده بيرون ببرد و درباره مسائل ماوراي طبيعت بينديشد و با مبدأ غير مادي خود آشنا شود. انسان به اين واقعيت دست مييابد كه كمال در گرو معنويات و قرب به خداست نه در اين زندگي مادي و جهان مادي.
46
پيامبر اسلام فرمود : وَ لَمَوْلُودٌ فِي أُمَّتِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْس؛ تولد فرزندي از اُمت من، برايم دوستدارتر است از آنچه که خورشيد برآن ميتابد مستدركالوسائل 14 153
48
در رابطه با فعالیت انسان در ارتباط با محیط و تنازع منظور، تنازعی است که به پیشرفت و بقای موجود زنده می انجامد. در حالی که این فقط جنبه حیوانی انسان را تبیین می کند و انسان کنش های دیگری دارد که در این مقوله نمی گنجد بلکه بر خلاف تطابق با محیط است.
49
49 کنشگرایی = جنبه حیوانی بحث از تنازع برای بقای موجود زنده، می تواند جنبه حیوانی انسان را تبیین کند والا انسان کنشهای بسیاری نظیر قرب به خدا و فدا شدن در این راه، دارد که در این هدف خلاصه نمیشود.
50
50 بر اساس کنش گرایی زندگی یعنی جنگ وستیز نزاع با طبیعت و تلاش برای ماندن و درنتیجه موجود قوی باقی میماند و موجود ضعیف از بین میرود، یک نگاه منفی به انسان است. در این نگاه جنگ و ستیز طبیعی جلوه کرده و جامعه انسانی بسان جنگی میماند که در آن هر موجودی به فکر خویش است و بر این اساس روح خودخواهی و أنانیت یک قانون طبیعی محسوب میشود. از سویی، جهان برای زندگی انسان خلق شده است تا در مسیر تکاملیاش که قرب به خداست، گام بردارد. آیا تلقی ستیزگونه با طبیعت، این هدف را تأمین میکند.
51
شناخت سلاحی برای بقا تفکر از نظر دیویی ابزاری است که وسیله انسان برای تحقق توقعات زندگی به کار میرود و انسان به منظور زندگی فکر میکند. وی عقیده دارد که تلاش برای بقا از شناخت نتیجه میشود و شناخت نیز سلاحی است در نبرد برای بقا و ابزاری است در فرآیند همسازی. اما اینکه زندگی، سعادت و بقای آن در بُعد مادی خلاصه کردن و شناخت را سلاحی برای بقا دانستن و ابزاری برای همسازی، نشانگر تفکر مادی است.
52
52 تغییری پذیری آگاهی یا ثبات آن جيمز معتقد است آگاهي جرياني است كه هميشه در حال تغيير است. از اين رو هيچكس نميتواند حالتي يا فكري را دقيقاً دو بار داشته باشد. ولی بر عکس باید گفت: که از خصوصیات آگاهی ثبات آن است. چیزی را که ادراک میکنیم دچار تبدیل و تغییر نمیشود. اگر یک خط یک متری را در ذهن تقسیم نمودهایم، این طور نیست که آن خط از بین برود و به پاره خطهای جدیدی، تبدیل شود. بلکه آن همچنان در ذهن موجود است و ذهن پاره خطهای دیگری را خلق و ابداع نموده است. براین اساس انسان چیزی را که بیست سال پیش به حافظه سپرده، مجددا آن را بخاطر میآورد.
54
آگاهي را متراکم شونده نه عود کننده جيمز آگاهي را متراکم شونده میدانست و نه عود کننده. اگر منظور از متراکم شونده این باشد که انسان آگاهی های تازهای بدست میآورد و بر آگاهیهای او افزوده میشود، مطلب درستی است یا اگر گفته شود با آگاهی های جدید، خصوصیت جدیدی بر ذهن عرضه میشود، این نیز می تواند صحیح باشد. اما اگر منظور از عود کننده نیست، این باشد که انسان نمی تواند عین همان چیزی را که قبلا بدان آگاهی داشته، بخاطر بیاورد، سخن درستی نیست و هر کسی میتواند نادرستی آن را تشخیص دهد.
55
55 علت انتخابگری ذهن ارتباط است یا رغبت جيمز ذهن را انتخابگر ميداند، امر درستی است ولی ملاک آن ارتباط نیست، زیرا انسان چیزی را انتخاب و إراده میکند که به آن میل و رغبت دارد. اگر چیزی مطلوب نیست دنبال آن نمیرود حتی در مقام تزاحم میلها، به آنکه قويتر است، گرایش پیدا میکند (البته نظام ارزشگذاری در این مسأله دخالت دارد). پس در انتخاب، غیر از آگاهی نسبت به چیزی میل و انگیزه نیز لازم است. و واقعیت إراده، غیر از آگاهی و در عین حال مورد آگاهی حضوری انسان است.
56
خواب قطع رابطه حسی با خارج جیمز گویا نفس و روان را مادی تلقی کرده، که رخنه ایجاد شده بواسطه خواب را مضر نمیداند و پس از بیداری مشکلی ایجاد نمیکند. این که انسان در خواب رابطه حسی او با خارج قطع میشود و نه میشنود، نه میبیند و نه لمس میکند، بدان معنا نیست که در نفس و روان رخنهای ایجاد شده است که پس از بیداری نیازی به پیوند با جریان آگاهی پیش از خواب ایجاد کند.
57
تأکید جیمز بر غايت و قصد آگاهي، ناظر به یک نوع آگاهی است که فواید زیست شناختی دارد نه تمام آگاهی ها. مضافا به اینکه منحصر ساختن فواید آگاهی در فواید زیست شناختی نیز قابل قبول نیست و عادت را غیر آگاهانه و غیر ارادی دانستن، صحیح نمی باشد.
58
رد نظریه توازی گرایی ماهيت رابطه پسيكوفيزيكي (روان- ماده) و تبيين آن، يك مسأله فلسفي است و به قلمرو علوم طبيعي مربوط نميشود. فلسفه اسلامي، نظريه توازيگرايي را نپذيرفته، و به اتحاد نفس و بدن قائل است. افعال نفس بوسيله بدن انجام ميگيرد و تكامل نفس نيز مربوط به كنشهاي بدني است و لذا رابطه نفس و بدن را يك رابطه تعاملي ميدانند (نه آنگونه كه دكارت ميگويد).
59
نقد پراگماتیسم در اين تفكر ملاك صحت و اعتبار مسائل، آن است كه مفيد و معنادار باشد و حال آنكه در فلسفه و منطق اثبات شده است، كه ملاك صدق و كذب قضايا، مطابقت يا عدم مطابقت آنها با واقعيت است. اگر محتواي قضيهاي با خارج تطبيق كرد، صحيح است، هر چند نتايجش براي بشر مفيد نباشد. و اگر محتوا و مضمون آن با واقعيت خارجي تطبيق نكرد، با وجود نتايج خوب و صحيحي كه بر آن مترتب است، ناصحيح خواهد بود. در هر حال تجارب عملي ميتواند بعنوان أمارات و نشانههايي براي كشف حقيقت تلقي شود و نظريات مختلف علمي را تأييد كند و به آنها اعتبار دهد. ليكن، ميدانيم كه تفكر پراگماتيستي، تنها به اين امر اكتفا نميكند و بيشتر بر مفيد بودن و مصلحت تكيه دارد و نيز آن را به تمام حوزههاي شناخت، تعميم ميدهد. 59
60
تجرد ذهن، ادراك و روان اين كه بسياري از حالات ذهني بايد به كمك فيزيولوژي عصبي توضيح داده شود، از آن جمله واقعيت حفظ و برخي از جنبه هاي فراموشي. ولي بايد گفت : هر چند توانايي ها و كنش هاي رواني، عموماً مربوط به دستگاه عصبي است و فيزيولوژي مي تواند، كمك كند، ولي بارها تذكر داده شد كه نبايد از آنها صرفا يك توضيح و تبيين فيزيولوژيكي به دست داد و فكر كرد كه اين توانايي ها و كنش هاي رواني را مي توان در جريان هاي فيزيولوژيكي خلاصه نمود. مثلاً همان طور كه مي دانيم ماده در تغيير است و سلول هاي عصبي نيز از اين تغيير بركنار نيستند، در حالي كه، انسان صورتي را كه بيست سال قبل ديده و مطلبي را كه ساليان سال به ذهن سپرده است، دوباره با خصوصيت اين هماني آنها به ذهن مي آورد. اگر قرار بود كه ادراكات ما و يا آنچه در حافظه ما مي گذرد، مادي باشد، به هيچ وجه از ثبات ياد شده برخوردار نمي شدند.
63
کیفیت؛ شدت؛ مدت؛درخشندگی كيفيت آن ويژگي است كه هر عنصر را از عنصر ديگر بهروشني مجزا ميسازد. مثل سردي يا قرمزي. شدت به قوت يا ضعف بلندي صدا يا درخشندگي (روشنايي) يك احساس بيروني دلالت ميكند. مدت به دوره(جريان) يك احساس بيروني در طي زمان مربوط ميشود و روشني يا صراحت به نقش دقت يا توجه در تجربه هشيار اشاره ميكند. يعني چيزي كه مركز توجه قرار ميگيرد، برجستهتر يا غالبتر از چيزي مينمايد كه دقت بهسوي آن متوجه نميشود و در كانون توجه قرار نميگيرد.
64
با توجه به وسعت آسيب هاي ذهني، گزارش هاي شخصي را به ندرت مي توان مورد اعتماد قرار داد. دانش حاصل از درون نگري نمي تواند عموميتي را كه از علم انتظار می رود، داشته باشد. دانش حاصل از درون نگري به طبقه آزمودني هاي بالغ، تربيت يافته و خبره محدود مي شود.
65
درون نگري گزارشي است از گذشته، زيرا بين خود تجربه و زمان گزارش آن فاصله مي اُفتد. با توجه به اين كه فراموشي بويژه بلافاصله پس از تجربه سريع اتفاق مي افتد، اين احتمال وجود دارد كه برخي از تجربه ها فراموش شوند و در گزارش نيايند. ساخت گرايان در پاسخ گفته اند : كه درون نگرها با فاصله هاي زماني بسيار كمي گزارش مي دهند. علاوه بر اين كه از حافظه كمك گرفته مي شود، از روش هاي ديگر هم استفاده مي شود.
66
مشكل ديگر، اين است كه همين بررسي جزء بهجزء تجربه در روش دروننگري، ممكن است بهطور كلي مسير تجربه را تغيير دهد و براي مثال، خشم را در نظر بگيريد، در جريان توجه به اين حالت و تلاش در تجزيه آن، ممكن است خشم فروكش كند يا كاملا از بين برود. در اين مورد هم، ميتوان از حافظه كمك گرفت و با تكرار موقعيت، صحت آن را مورد تأييد قرار داد.
67
درون نگری یک روش اصلی در روانشناسی خلاصه روش درون نگري به عنوان يك روش اصلي در روانشناسي مطرح است. اشكالاتي كه بر محدوديت زايي اين روش وارد است، مي توان با بكارگيري روش هاي ديگر رفع كرد. برخي از اشكالات ديگر را كه ناظر بر عدم هماهنگي بين نتايج بدست آمده است، مي توان با كاربرد اسلوب هاي صحيح و كشف عوامل مخل، مرتفع ساخت.
68
روانشناسي بدون درون نگري رفتارشناسي است نه روانشناسي، چون ما حالات و كيفيات را در خود مشاهده و تجربه مي كنيم، و سپس در ارتباط با اين حالات، دگرگوني هاي ظاهري در چهره و رفتار ما ظاهر مي شود، و با تكرار آن، بين آن حالت ها و اين دگرگوني ها احساس پيوند خواهيم كرد. مثلا با احساس تنش در خود، نمي توانيم راحت بنشينيم،دست ها را به هم مي ماليم، چشمان حالت ثبات را از دست خواهند داد. يا وقتي كه شاد مي شويم و احساس خوشي به ما دست مي دهد، چهره ما باز شده و لبخند مي زنيم و.... اينجاست كه با تكرار اين حالات و تجليات خاص رفتاري، احساس مي كنيم كه پيوندي غير قابل انكار بين حالات رواني و رفتار برقرار است، به طوري كه اگر اين رفتارها را در ديگران هم مشاهده كنيم و قرائن ديگر نيز كمك كرد، خواهيم گفت كه اين انسان شاد يا غمزده است. روانشناسي بدون درون نگري رفتارشناسي
69
مبدأحركت أتم از درون بحث از تنازع برای بقای موجود زنده، می تواند جنبه حیوانی انسان را تبیین کند والا انسان کنش های بسیاری نظیر قرب به خدا و فدا شدن در این راه، دارد که در این هدف خلاصه نمی شود.
70
تفكر مكانيستي نمي تواند تبيين صحيحي از پديده هاي حياتي بويژه انسان بدهد. گرچه دكارت هم ناگزير شد نظريه مكانيستي در مورد عالم نفساني ( ذهن ) را قابل تعميم نداند ولي ماده گرايان اصرار بر اثبات مدعايشان در همه امور مانند هضم، رشد و نمو و توليد مثل و براي حدوث حيات نفساني مي دانستند ( هر چند كه نتوانستند ) لذا بين قائلان به اصالت حيات ( زيست شناسان نظري ) و معتقدان به اصول ماشيني ( مكانيست ها ) كشمكش درگرفت. گروه اول مدعي شدند كه بايد مفاهيم صرف ماده گرايي را كنار گذاشت و مفاهيم ديگري نظير نيروي حياتي را كه قابل تحويل به مفاهيم فيزيك و شيميايي نيست، موثر دانست.
71
تيچنر معتقد بود كه جنبه عاطفي تنها يك بُعد دارد كه همان بُعد خوشايندي و ناخوشاييندي است و ابعاد ديگر را انكار كرد.
73
نفی خدا در حدوث و بقاء عالم پس از دكارت تفكر مكانيستي حدت بيشتري يافت و آن را به همه موجودات زنده سرايت دادند و ماترياليسم مكانيك نضج گرفت و كار به جايي رسيد كه خدا نه تنها در بقا بلكه در حدوث نيز به صراحت خدا انكار شد.
75
جهان بی هدف تفكر مكانيستي جهان را هدفمند نمي داند. زيرا تغيير را چيزي جز تكرار ابدي انواع يكسان، فرايندهاي مكانيكي نمي داند، بعبارتي تغييرات را دور ابدي تغييرات واحد و همسان، بنابراين، نه براي پيدايش جهان هدفي مي شناسد و نه براي ادامه آن.
76
دكارت و نظريه انديشه اي او دكارت مي خواهد با يك اصل بديهي، مي انديشم پس هستم، در فضاي حاكم پس از رنسانس، بكوشد تا ابرهاي تيره شك را بزدايد. او گفت بر هر چه شك كنم، بر اين نمي توانم شك كنم كه شك مي كنم و چون شك مي كنم پس فكر دارم و مي انديشم. بنابراين من كسي هستم كه مي انديشم. نقطه جدال با شگ گرايان از شك شروع شد.
77
اشكال بر مي انديشم پس هستم سؤال اين است، كه مي انديشم پس هستم، آيا اين جمله مبتني بر يك برهان و استدلال قياسي نيست، كه دكارت آن را بديهي مي داند؟ گر چه دكارت مي گويد من آن را به وجدان و بداهت دريافته ام ولي اين كافي نيست. سؤال ديگر : آيا در ان لحظه كه دكارت مي گويد : شك مي كنم، آيا مي تواند شك نداشته باشد؟ بعبارتي مي تواند دو حالت شك كردن و شك نكردن دريك موضوع را با هم جمع كرد. خير، اين مبتني بر يك اصل عقلي استحاله اجتماع نقيضين كه ام القضايا است، كه نمي توان آن را به شيوه تجربي و استقرايي اثبات كرد.
78
ادراک و حافظه مجردند در فلسفه متعالي به اثبات رسيده كه مراتب مختلف ادراك، حافظه، تفكر و... مقولاتي غير مادي اند و فعل وانفعالات فيزيولوژيكي و فيزيكوشيميايي ، تنها به عنوان مقدمات و علل اعدادي در تحقق اين امور دخالت دارند.
80
اينكه بدن آنگاه مجزاي از نفس در نظر گرفته شود شبيه ماشين است، بايد پرسيد، منظور از مجزا در نظر گرفتن چيست؟ اگر منظور بدن بيروح ميتواند، وجود و فعاليت حياتي داشته باشد، اين بطور كلي صحيح نيست. اگر چه سلولهاي بدن بطور موقت بصورت پاره سيستمهاي مجزا بعد از مردن انسان هم زنده هستند، ولي فعاليت كل ارگانيسم بعنوان پيكر واحد مختل ميشود. مضافا بر اينكه اگر دو جوهر مجزا باشند، كه نميتوان بين دو بخش نامتجانس، ارتباط برقرار كرد وحال آنكه تعامل بين آن دو چگونه توجيه ميشود. اتحاد نفس و بدن یا دو جوهر مستقل
81
آمپريسم يا تجربه گرايي ت جربه گرايان نه تنها بر نقش نخستين احساس در كسب معلومات تأكيد مي كنند، بلكه بدان اصالت مي بخشند و تنها روش دستيابي به حقايق را تجربه و مشاهده بيروني ( و احيانا دروني ) مي دانند. ما نيز بر نقش احساس و تجربه تاكيد مي ورزيم و جمله مشهور مَنْ فَقَدَ حِساً فَقَدَ عِلْماً را باور داريم ولي احساس و تجربه را تنها منبع براي شناخت نمي دانيم، بلكه براي ذهن و عقل، معلوماتي مي يابيم كه فراتر از تجربه هاي حسي است و ذهن آنها را با توانائي هاي خاص خود به دست مي آورد. مفاهيم كلي، جزئي، عليت، اجتماع و ارتفاع نقيضين و..... را نمي توان با نظريه اصالت حس تبيين كرد. تجربه گرايان به معارفي كه از راه برهان و استدلال عقلي به دست مي آيد، ايمان ندارند.
82
با اصالت دادن به حس نه تنها يك نظريه علمي قابل اثبات نيست، بلكه با اصالت حس، واقعيت جهان خارج قابل اثبات نيست، بلكه با التزام به لوازم آن، انسان را در گروه شكاكان قرار خواهد داد. ممكن است يك نظريه علمي در موارد مختلفي در عمل پيروز شود، اما از آنجا كه استقصاي تام ممكن نيست، لذا همواره صحت آن نظريه، مشروط و غير قطعي خواهد بود اصالت به حس = شکاکیت
83
اينكه گفته شد فلسفه با رشد تجربهگرايي از نظم سنتي عقلگرايي و جزميتگرايي پيشين دور شد، درست نيست، زيرا فلسفه در صورتي فلسفه است كه از يك روش جزمي و تعقلي برخوردار باشد وگر نه ديگر فلسفه نيست، چون فلسفه، بايد مقدمات برهان قطعي و به بداهت منجر شود و ثانياً، شكل استدلال و صورت قياسي نيز از بداهت و شروط لازم و مقرر برخوردار باشد. نظريات فلسفي ، در صورت تام بودن مقدمات و شكل قياس ميتواند از قطعيت برخوردار باشد. البته اين بدان معنا نيست كه فيلسوف اشتباه نميكند و يا نظريات فلسفي هميشه درست است. فلسفه یعنی عقلگرايي و جزميتگرايي
85
اينكه اگوست كنت گفته است، هر رشته از معلومات انسان بهمرور زمان سه مرحله را ميپيمايد. مرحله رباني كه تخيلي است، مرحله فلسفي كه تعقلي است و مرحله علمي كه اثباتي است...... در مرحله سوم علمي كه اثباتي است، تخيل و تعقل هر دو تابع مشاهده و تجربه ميشوند. آنچه معتبر است امر محسوس و مشهود است. كنت، قلمرو مشاهده و تجربه را امور نسبي و اضافي دانسته و هرگونه امر مطلق را از قلمرو دانش بشري خارج ميكند، زيرا آنها قابل مشاهده و اندازهگيري نيستند، خلاصه كنت يكسره متافيزيك را كنار گذاشت! اينكه كنت براي تاريخ سه مرحله طولي بيان ميكند، مطلبي است بدون دليل و بر خلاف واقعيتهاي تاريخي است، چون اكثر فلاسفه برجسته تاريخ، تفكري الهي و ديني داشتهاند و دارند و از طرفي بسياري از اديان الهي، همزمان با نضج و رشد فلسفه ظهور كردهاند. تفكيك اين سه از هم و تقسيم تاريخ بر حسب آن، علاوه بر اينكه يك امر خيالي است، نشان عدم درك صحيح كنت از موضوع و قلمرو آنهاست، قلمرو فلسفه، معمولا معقولات ثانيه فلسفي و روش آن روشي قياسي و برهاني است. اساس دين بر تعبد است، تعبدي كه بر تعقل و برهان تكيه دارد و موضوع آن هدايت انسان بسوي كمال است، و موضوع و قلمرو علوم، عوارض و خواص امور طبيعي و روش آن تجربه است. نه تنها اين سه با هم تعارضي ندارند، بلكه، هريك، ميتواند مكمل ديگري باشد و انسان را در جهت رشد و تعاليش رهبري كند. نقد مراحل علم از دیدگاه اگوستکنت
86
اينكه برخي گمان ميبرند كه فلسفه بر ويرانههاي دين و علم بر ويرانههاي فلسفه، استوار است و تنها علمي ميتواند از يك بار ارزشي برخوردار باشد و بس، پنداري بيش نيست. كنت معتقد است كه علم تنها ادراك جزئيات نيست، بلكه علم بايد جزئيات را تحت كليات درآورد. براستي اين أمر چگونه صورت ميگيرد؟ آيا ميتوان تجربهاي را كه در ده يا صد مورد از امور جزئي و راجع به پديده يا پديدههايي حاصل شده است، در زمان و مكان تعميم داد؟ 86
87
اينكه حقايقي از قبيل جواهر، جان و روان، عقل و ماده و علت نخستين قابل درك نيستند، بايد آنها را كنار گذاشت، بله شناخت آنها با ابزارهاي علمي و تجربي، توقع بيجايي است، زيرا اينگونه حقايق در قلمرو ابزارها و روشهاي علمي به معناي خاص آن قرار نميگيرند و با كنار گذاشتن آنها به اين بهانه، نه تنها معرفت بشري دچار آسيب ميشود، بلكه، حتي يك نظريع علمي نيز قابل اثبات نخواهد بود. اينكه كنت، قلمرو مشاهده و تجربه را امور نسبي و اضافي دانسته و هرگونه امر مطلق را از قلمرو دانش بشري خارج نموده، به بهانه اينكه آنها قابل مشاهده و اندازهگيري نيستند، منظور و مراد وي از واژه مطلق چيست؟ اگر منظور وي از امور مطلق، مسائل كلي هستي باشد كه علم نميتواند به آنها بپردازد،بايد گفت، حكم فوق حق است، لكن اين بهسبب محدوديت قلمرو و روش علم است، نه آنكه نميتوان با روشهاي ديگر به حل و پاسخ اين مسائل رسيد. و اگر منظور ايشان اين باشد كه تنها شناخت معتبر شناخت علمياست، و نتايج شناختهاي علمي نسبي است نه مطلق، در پاسخ ميگوييم، آيا خود اين باور و حكمي كه شما بهآن معتقديد، مطلق است يا نسبي، در صورت اول مستلزم آن است كه باوري علمي نباشد، پس معتبر نيست، در صورت دوم، اقرار به اين خواهد بود كه همه شناختها نسبي نيستند، بلكه برخي از آنها از اين ويژگي برخوردارند. نقد مراحل علم از دیدگاه اگوستکنت
88
نقد مباني علمي روانشناسي جديد؛ روانشناسي فيزيولوژي و روش آزمايش تحقيقات مولر و ديگران، مبني بر تحريك عصب معين، غالباً موجب ايجاد احساس مشخص مي شود، زيرا هر عصب حسي، انرژي مخصوص به خود دارد و تفكر چيزي جز نتيجه عمل مكانيكي مغز و دستگاه عصبي نيست و اين كه سطوح مختلف رفتار به بخش هاي مختلف مغز و سيستم اعصاب وابسته است. او اين اصل كلي را بيان كرد كه حركت ارادي به مخ و حركت انعكاسي به نخاع مربوط مي شود. كما اين كه حركت غير ارادي به تحريك مستقيم ساختمان عضلاني و حركت تنفسي به بافت دروني مغز ( مدولا ) وابسته است و....... ، هيچكدام با تصور ماشين گرايي و ماده گرايي انسان توافق ندارد چون فعل و انفعالات فيزيولوژيك و فيزيكوشيميايي به منزله جنبه إعدادي و شرط براي تحقق اين امور است. زيرا تمام اين فعاليت ها و جريان هاي مادي شرط لازم براي تحقق آن امور غير مادي است و تمام اين فعل و انفعالات، براي تحقق امور ذهني و رواني در حكم مقدمه و شرط محسوب مي شوند و نه توضيح دهنده يا تبيين كننده آنها.
89
ازدواج پايدار
90
روانشناسي آزمايشگاهي آيا پژوهشهايي مانند، اندازه گيري فرآيندهاي رواني در ارتباط با جريانهاي فيزيولوژيكي، اندازهگيري احساسها با آزمايش آستانه دو نقطه و حداقل تفاوت ادراك، يافتن رابطه كمي بين ذهن و بدن با افزايش شدت محرك كه سبب افزايش شدت در احساس ميشود و در نهايت ريزش ديوار بين ذهن و بدن، و...... معنايش كميسازي و اندازهگيري امور ذهني و لازمهاش ماديت آنهاست. چون اندازهگيري احساس چيزي غير از آن نيست كه انسان حالت احساسي خود را پس از دريافت، گزارش دهد، در واقع اين يك نوع اندازهگيري نيست كه به كمي شدن و سرانجام به ماديت آن بينجامد. خلاصه، دستيابي به قانونمندي و بالاخره به رابطه كمّي پيوند جريانهاي فيزيولوژيكي و امور رواني مستلزم كمّي شدن امور رواني، بهگونهاي كه به ماديت آنها منتهي شود، نيست و فعل و انفعالات فيزيولوژيك و فيزيكوشيميايي، چيزي غير از مقدمه و معد براي تحقق آنها نيستند. 90
91
91 این که فخنر روح و بدن را دو جنبه از يك حقيقت ميدانست، روح جنبه دروني حق است و جسم جنبه بيروني آن، روح و جسم مانند تحدب و تعقر آينه است كه چون از درون بنگري، مقعر است و از بيرون محدب مينمايد. اگر منظور فخنر آن است که روح برآیندی از جریان مادی است و مجرد نیست و در کل یک وحدت ارگانیسمی را می سازد، این به هیچ وجه مورد قبول فلاسفه اسلامی نیست. اما اگر مراد این باشد که واقعیت انسان دارای روحی است مجرد و بدنی است مادی، و نیز این دو یک هویت و واقعیت را در جهان زیستی می سازند، در این صورت و مطلب درستی است.
92
موضوع روانشناسی ساخت گرا ساخت گرایان، موضوع روانشناسی را تجربه معرفی کرده اند و منظور آنان از تجربه، غیر از برداشتی است که عموم از این کلمه دارند، زیرا مراد ایشان از تجربه همان صور و ایده هایی است که در حین احساس درونی و بیرونی، برای انسان ظاهر و نمایان میشود. با توجه به این که تجربه روش است نه موضوع، و اگر موضوع است، روش تحقیق چیست؟ مگر می تواند چیزی غیر از تجربه باشد. ظاهراً آنان روش را مشاهده و آزمایش در مورد تجربه های ذهنی می دانند و بعبارتی، روش آنان تجربه ای است که بر روی تجارب ذهنی انجام می گیرد. 92
93
نظريه اندريافت اينكه انسان واقعيات را جزء به جزء ميبيند و بعد اين تجارب در يك فرايندي تحت عنوان "اندريافت" يا تركيب خلاق به وحدت و كليتي، مي رسند، مطلبي است بدون دليل و برهان. اينكه تجربه بصري يك درخت را بعنوان يك واحد در برميگيرد، اين كليت تجربه آگاه چگونه از بخشهاي اصلي و عناصر اوليه ساخته و يا تركيب شده است؟ وونت اين كليت را به اندريافت نسبت ميدهد. فلاسفه يونان بويژه فلسفه اسلامي، بههنگام بحث از قواي ادراكي نفس، يكي از قواي نفس را حس مشترك دانستهاند و منظور اين است كه وقتي انسان از طريق چند حس، اشيايي را درك كرد، آنها را در حس مشترك با وحدت خاصي ملاحظه ميكند. مثلاً انسان رنگ، شكل و امتداد يك سيب را از طريق بينايي، بوي آن را از طريق بويايي، طعم آن را از طريق چشايي و لطافت آن را از طريق بساوايي احساس كرد، يعني وقتي نمودهاي مختلفي از طريق حواس مختلف احساس شد، همه آنها را يكجا در درون خود ادراك ميكند. در اين صورت، بدان اشاره ذهني خواهد داشت و مثلاً ميگويد: سيبي را كه ديدم و خوردم از چه رنگ، بو، لطافت، و طعم و حالتي برخوردار بود.پس عنوان حس مشترك، ميتواند بر اندريافت، و با ادراك مقابل احساس منطبق باشد. ولي اندريافت وونت غير از حس مشترك است چون وونت، كليت را در تجربه بصري مورد تأكيد قرار ميدهد. ظاهراً آنچه سبب قول به اندريافت شده است، تعدد و تجزيهپذيري پديدههاي فيزيولوژيكي است، ولي با توجه به اينكه اين پديدهها نقش معد را ايفا ميكنند، روشنميشود كه تعدد آنها مستلزم تعدد احساس نيست، زيرا احساس پديدهاي است رواني و مجرد، يكپارچه و تجزيهناپذير، هر چند متعلق يا معد آن، كثير بالفعل يا بالقوه باشد. 93
94
94 روش تحقيق از آنجا كه روانشناسي علمي است كه از پديدههاي رواني، مبادي و علل آنها بحث ميكند، استفاده از روشهاي مختلف در روانشناسي امري بديهي و طبيعي است و نبايد محصور به يك روش خاص شد. يكي از روشهاي مورد نياز روانشناسي دروننگري است، چون دستيابي به پديدههاي رواني تنها با اين روش مقدور است. گرچه اين روش شخصي بنظر ميرسد، ولي با كاربرد آن توسط افراد ديگر ميتوان به يك نظر علمي و عمومي دست يافت. البته منظور دروننگري به معناي خاص ساختگرايي نيست، اصل اين روش تقريبا مورد قبول اكثر مكاتب روانشناسي به استثناي رفتارگرايي است و اشكالات متوجه دروننگري از نوع وونتي يا تيچنري است والا كنشگرايي، روانتحليلگري، گشتالت و انساگرايي از اين روش بخوبي استفاده كردند.
Similar presentations
© 2025 SlidePlayer.com Inc.
All rights reserved.